بی وفا ، رفتی؟

حرفهاي آخرت را زدي و رفتي ؟

ميگذاشتي  من نيز حرفهايم را برايت بگويم

لحظه اي صبر ميکردي تا براي آخرين بار چشمهايت را ببينم ،

حتي اگر شده در خيالم دستهايت را بگيرم

چه راحت شکستي دلم را ، حتي نشنيدي يک کلام از حرفهايم را ،

چه راحت پا گذاشتي بر روي دلم ،حالا من مانده ام و تنهايي و يک درياي غم

چه آسان دلکندي از همه چيز ، نه ديگر بي تو در اين دنيا جاي من نيست ...

به جا ماند خاطره هاي شيرين در لحظه هاي با هم بودنمان

 و همه ي اين خاطره ها در يک لحظه بر باد رفت ...

فکرش را هم نميکردم اين روز بيايد ،

هميشه فکر ميکردم فردا دوباره لحظه ديدارمان بيايد...

اين روزها خيلي دلم گرفته ، سردرگم و بي قرارم ،

حس ميکنم آخرين روزهاست و در اين لحظه ها حتي ميتوانم نفسهايم را بشمارم...

نفسهايي که ديگر در هواي تو نيست ،

ثانيه هايي که به ياد تو است و در کنار تو نيست ،

لحظه هايي که حتي به خيال تو نيست ...

تا قبل از آمدنت ، داشتنت برايم رويا بود ،

با همان رويا سر ميکردم زندگي ام را ، تا تو آمدي ....

حقيقت شد آن روياي شيرين ، تا تو رفتي ،

کابوس شد آن لحظه هاي شيرين و اينجاست

که ديگر حتي روياي تو نيز دلم را خوش نميکند ،

اينجاست که تنها تو را ميخواهم نه نبودنت را...

حرف آخرت همين بود؟ خداحافظ؟

صبر ميکردي اشکهاي روي گونه ام خشک شود و بعد ميرفتي ،

حتي تو براي آخرين بار هم که شده آرامم نکردي ...

گفتي خداحافظ و رفتي ، چقدر تو بي وفا هستي....



نظرات شما عزیزان:

مهران
ساعت20:33---19 آبان 1390
سلام

شرمنده.آخه چند وقت نبودم

آپت خیلی قشنگ بود

منم آپم

منتظرمااااااااااااااااااااا


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:






برچسب‌ها: <-TagName->
سه شنبه 17 آبان 1390برچسب:, | 12:50 قبل از ظهر | بهاره رسولی |